مقاله انگیزشی ، تولدی دیگر برای کنکوریها
مقاله انگیزشی ، تولدی دیگر برای کنکوریها
خوب چی بگم … اصلا نمیدونم از کجا بخوام شروع کنم ولی باید بگم … باید بگم چون دیگه نمی تونم تو خودم نگه دارم … ولش کن چرا این حرفارو میخوای بگی …تو هم بیا و شروع کن مثل فیلم ها اقدام به خودکشی … ولش کن … تو آدم بشو نیستی . خدا چی بگم .. چی کار کنم … بازم شد یه غروب جمعه بازم اون غم همیشکی … یادمه اوایل خیلی ذوق و شوق داشتم وقتی جمعه میشد به خیال خودم فکر میکردم شنبه ، آره شنبه اول هفته بالاخره فردا میاد … ولی الان چی …یادش بخیر گفتم که از آزمون اول قلم میرم و ثبت نام میکنم و باهاش میخونم و ال و بل و ….بیچاره بابام هم حرفی نزد .گفت اگه فک میکنی لازمه من حرفی ندارم … الان چه جوری تو چشمام نگاه کنم … آخه دیگه سنی ازش رفته … خودم هم میدونم که بعد از بازنشستگی دیگه اون شغل سنگین رو انتخاب نمی کرد … همش به خاطر من بود … بنده خدا دلش خوشه داره برای من خرفت شرایط فراهم میکنه که درس بخونم …. خاک بر سرت … با بابات هم رو راست نبودی … بیچاره چقدر جلوم شرمنده شد وقتی اول سال خرج و دخل کلاس کنکورهای بچه های مردم رو بهش گفتم و ازش بازخواست کردم که چرا منو از اول نفرستاده غیرانتفاعی توپ . ولی داشت چک و قرارداد خرج و دخل کلاس کنکور و آزمون را میداد و امضا میکرد ، دقیقا میشد از چهره اش خوند که چقدر استرس پاس کردن اونا رو داره . بالاخره نمیگم وضعمون خیلی بده ولی خوب پول تو خونه ما از اولش با حساب و کتاب اومده . دیگه خسته شدم این پارک هم شده برام مرور جمعه های یه هفته در میون که از 7 از خونه میزنم بیرون و دم ظهر برمیگردم … مث مترسک … آره مثلا باید میرفتم آزمون میدادم …دیگه روم نمیشه اونجا هم برم .. آخه چی شد … چی شد به من ؟ دیگه از مرورش هم خسته شدم خیر سرم اون همه ادا و افه اومدم که من دانشگاه آزاد برو نیستم و جنمش رو دارم و میخونم واسه دولتی … الان فکر میکنم که همون آزاد هم اگه ازم امتحان بگیرن هیچی نمیشم …بدتر از همه اینه که وقتی اون خواهر کوچکترم ازم یه سوال درپیت حتی اول ، دوم دبیرستان هم میپرسه به خیال خودش چون من کنکوری ام و دیگه الان اینا رو فوت آبم … اولش نمیتونم حلش کنم … به قول خودمون لازمه یه تقلب به درسنامه اش بزنم. برام تکراری شد روزها و هفته ها … دیگه کارم از امروز و فردا کردن و شنبه کردن ها و … گذشته … من انگار محکوم شدم به فنا ….آخه چند سال باید عقب بمونم … چقدر باید به خودم و خدا قول بدم و بازم دست دست کنم … از خودم متنفرم … دیگه بدم میاد ولی این غرور لعنتی و ترس اجازه نمیده بیام و جلوی بابام و مامانم بگم … ” منو میبینی … میبینی پشت کنکور موندم … آره هیچی نشدم … هیچی … همون پارسالشم بهونه آوردم که کنکور اتفاقی خراب شد ….” دیگه … کلاس کنکور کارم شده چاپ کردن از رو تخته وایت برد و هیچی نمی فهمم … آخه خودم میدونم که چیزی از قبلش نخوندم … سر آزمون ها هم فقط تو فکر تقلب و اینکه چشمای دزدم یه لحظه بره رو پاسخنامه کناری و از روش چند تایی رو شکار کنم … امتحانات دی ماه هم که نگو … از الان تو افسردگی پاس کردن فیزیک هستم . البته تابلو هست که معدله زیر 16 هست ولی خوب بازم برای اون بیچاره ها گفتم که مامان من من دارم واسه کنکور میخونم و معدل چهارم مهم نیست و حتی شاگرد اولمون هم کم شده … خیلی برام سنگینه وقتی پسر خاله و عمه میپرسن که خسته نباشی … چه خبر از کنکور … داری کور میشی انقدر که درس میخونی و منم با فراموشی مدرن خودم و با یه لبخند تصنعی میگم بله … قسمت بدش اینه که که میگن ایشالا امسال تهرانی دیگه …. نه دیگه هیچ جوری امیدی نیست …این همه کتاب و …. تازه فک میکردم میتونم واسه هر درس همش رو بخونم و کار کنم … خیر سرم …ولی الان فقط باید یه دستمال بردارم و برم تار عنکبوت هاش رو پاک کنم . تازه یه چیز جالب بین خودمون باشه با این همه فلاکت چه شخصیت نارسیستی (خود شیفتگی) هم دارم. خودت هم میدونی هیچی نیستی … هیچی … الان همش فکر و خواب و خیال هست . انقدر سستی ها درم ریشته دونده که رفتم به سمت مسکن ها … هم مسکن های جسمی و هم روحی . دلم میخواد گریه کنم که چرا ولی میدونم که هیچ چیز تغییر نمیکنه و درست نمیشه . همون جور که از اول سال تا حالا هیچی تغییر نکرد .تودرسخوان سال های قبل الان شخصیتت مثل ی آدم برفی بعد از ی روز آفتابی هست . هر لحظه که میگذره انگار داره ازش میره ه ه . دیگه یه جورایی برام همه چیز محرز شده که این روزها هم میاد و میره و تموم میشه . همون جوری که روزها و هفته های و ماه های تقویم رو دیوار اومد و رفت و چیزی نشد. چقدر امید داشتم به اینکه این آرمون رفت ولی میشیم و درست و حسابی واسه آزمون بعدی میخونم و از این به بعد …. چی بگم که هر روز پول بستنی دابل چاکلت بالا و بالاتر میره و بازم لیونل مسی توپ طلاش رو گرفت و گل محمدی هم با پرسپولیس نتیجه میگیره و جشنواره فیلم فجر هم به جاهای جالبش داره میرسه و مذاکرات 5+1 و ایران در راه هست و نیمه اول بهمن ماه هم مثل نیمه اول داربی اخیر… هم گذشت ؛ ولی من هنوز تو مرحله مقدماتی خودم موندم . یه روزایی آزمون نمیدادم و میگفتم تابستون بیشتر از آزمون میخونم و پیش میرم ولی آخرش دیدم هیچی …حتی کار بجایی رسید که گفتم تو خونه بمونم و فردا جمعه آزمون ندم … چرا ؟ چون فکر میکردم که برم چون ترازم بد میشه … حالم گرفته میشه … کم کم این تبدیل شد به اینکه نمی رفتم … چون اصلا چیزی بلد نبودم که برم و ازش تستی جواب بدم و وقتم گرفته میشد … خودمونیم چه دم از وقت هم میزدم انگار تو اون چهار ، پنج ساعت اگه خونه بودم می شستم و درس می خوندم.دخترم
مگه تو همون کسی نبودی یه دفتر خوشگل از اون فانتزی ها داشتی به نام دفتر عقاید و توش کلی سوال بود … ” البته سوالات غیر مجاز هم بود” اونجا خودم دیدم که نوشته بودی میخوام پزشک بشم … یادت میاد به همه دوستات هم اونو دادی تا برات پر کنند تا براتون بشه یه یادگاری از دوران شیرین راهنمایی و دبیرستان … کجاست … کوش اون دختر ؟؟؟ یادت میاد آقا پسر عزیز … آره خود تو سوم راهنمایی بودی عشق چی بودی … بذار بهت بگم … کانتراستریک … عجب بازی بود … به قول خودت کنار در A خف میکردی با اسنایپر و از اونجا منتظر گروه سیتی ها بودی … یادت میاد چه حالی داشت اون لحظه طرف هد شات میشد ….. الان کجایی الان فرگت چنده ؟؟؟؟ بگو ببینم دمیجت تو بازی هم میشد 10 از 100 بازی رو ریست میکردی … دلت میومد از اون مرحله به اون سختی که خیلی خوب ازش گذشتی دل بکنی … ؟؟؟ کجاست اون رمز آسپیرین تو ؟ کجاست اون روحیه و انگیزه تو واسه اینکه بتونی بازم پیش بری … خسته نشی و کولاک باشی …. کجاست اون دسته آتاری و میکرو که باهاش سوپر ماریو ( قارچ خور ) بازی میکردی … ؟ الان لذت داشتن اتم تو بازی جنرال یا اون جک و جونورهای تخیلی بازی وار کراف رو وقتی توش برنده میشدی رو داری … ؟ من عاشق اون موقع ات بودم … میدونی چرا ؟ چون وقتی کم میاوردی بازم مرد بودی … میرفتی و بازم باهاش کلنجار میرفتی با پیروز بشی … تو همون آدمی … دخترم تو همون دختر دل نازکی هستی که وقتی تو پارک ارم پیر مرد دست فروش رو دیدی به خودت گفتی من در مقابل این آدم مسئولم … دلت سوخت و رفتی بهش کمک کردی … با این حال که خودت پول همراهت نبود … رفتی از مامانت گرفتی و بهش دادی … الان تو کجایی بچه ……. الان که خودت همه چیز رو داری … میدونی چقدر لذت داره اگه دکتر بشی … دکتر خدایی … همون کار خیر از دستت میاد برای اون آدم چند برابر انجام بدی …. پس بدون و درک کن که تو الان باید حرکت کنی ….چون همه چیز در درون خودت هست و وقتی خودت اقیانوسی ، پس چرا گدایی قطره ای آب رو می کنی ؟ حرکت کن …. خودت میدونی باید چی کار کنی … میدونم که الان هم عروسک های بچگیت رو گذاشتی تو کمدت …. پیش خودمون بمونه … با یکی شون ولی داری هر شب هم میخوابی . اگه داداشت به اون بی احترامی میکرد تو جیغت میرفت هفت آسمون … انقدر به نسبت یه جسم بی جون احساس داری … به یاد احساسات قشنگت بیفت که تو واقعا میتونی دل خیلی ها رو بدست بیاری و با شروع و تولد خودت مایه خیر و برکت های فراوون بشی . هنوز هم چشم اون پیر مرد فرسوده … اون مادر فقیر و پدر شرمنده پیش خنواده اش به تلاش و دستای تو هست که بتونی کاری کنی. یادت میاد با اون دختر همسایه تون که یه روز در میون میرفتین خونه هم دیگه ، کاسه بشقاب ها و وسایل خاله بازی و پخچال و ماشین لباسشویی و سماور پلاستیکی و …. رو برمیداشتی و باهاش همون سناریوی بازی دفعه قبل رو اجرا میرکردی و چقدر لذت میبردی ؟ پس چرا میگی الان از کنکور و خوندن خسته شدم ؟ یادت میاد اون بچگی ها چقدر از دیدن یه کارتون لذت میبردی و حتی اگه مث راد رانر ( بیب … بیب ) تکراری هم بود بازم نگاهش میکردی الان هم ولت کنند دوست داره عمو قناد و شکرستون ببینی .. مگه نه ؟ ولی خوب الان بزرگ شدی و باید با همون ذوق بچگی بچسبی به چیزای دیگه ای که میخواد آینده ات رو بسازه ….هنوز هم عاشق اون پسر بچه شکمو هستم که وقتی خوراکی میومد تو خونه تا تهش رو در نمیاورد بی خیال نمیشد ….. یادت مامانت اون رو کجا قایم کرده بود از دست تو ؟؟؟ ولی تو انقدر برات مهم بودی و انقدر تیز بودی که یک دو سه پیداش کردی … الان خمود وخسته و مرده شه چرا …. ؟ به تک تک لحظلات قبلت نگاه کن …. دم به ساعت تو کوچه بودی … از استپ هوایی زوو … گل کوچیک گرفته و شاید هم قبلش کارت بازی و تیله بازی …. تمام عشقت این بود که پسر خوبی بشی تا اولین ماشین کنترلیت رو برات بخرن … ار همونایی که پسر داییت داشت … یادت میاد شب و روز خوابش رو میدیدی … من از تو همون آدم او انتظار دارم … کسی که با هدفش زندگی کنه …. خودت رو پیدا کن …. پسر عزیزم … پا عوض کردن رونالدینیوی و دریبل زیدانی رو چقدر تمرین کردی که بتونی تو مدرسه انجام بدی… یادت میاد رفتی تی شرت ورزشی پرسپولیسی ها که تبلیغات اون روزاش “تیدی” بود رو خریدی و شماره بازیکن محبوبت رو تا بخوای خودت رو به شخصیت و استیل بازی اون نسبت بدی ، پس چرا الان خودت رو شبیه یه کنکوری تاپ و فوق العاده نمی کنی ؟ … یادت میاد سر یه گل با رفیقات بحث میکردی و بعضی وقت ها هم بازی بهم میخورد … الان هم همون اندازه پیگیر باش …قلعه وجودیت رو الان هم میتونی انقدر قوی بسازی تا مث خلیفه و پیگ و رت تو بازی جنگ های صلیبی غافل گیر بی انگیزگی ها نشه … دخترکم تو هم که عاشق بازی وسطی بودی قدیما … یادت هست به یه توپ که به سمتت میومد چطور نگاه میکردی … یا میتونست بهت بخوره و بسوزی و بری بیرون و یا زرنگی کنی و بگیری و بشه برات ” یه بل دارم دوسش دارم ، منتظر ….” اون موقع از اون توپ که شاید باعث سوختنت بشه میترسیدی که کلا بازی نمی کردی ؟ پس چرا الان به مشکلات به چشم همون توپی که میتونه برات بشه یه بل نگاه نمیکنمی …. ؟ بذار دیگه تیر آخر رو بزنم و دیگه چیزی نگم … تو قبلا اگه احتمال شانس هم وسط بودی کلی ذوق و شوق داشتی و انگیزه … یادت میاد با چه بد بختی از بابات یا پول تو جیبی و قلکت میرفتی آدامس TOY BOX و لپ لپ و تخم مرغ شانسی از اونایی که تو دلش یه قوطی زرد نگ بود میخریدی و تموم فکرت به اون جایزه اش بود … الان که وقتش هست و حتی شانسی هم نیست … عزیز دل بخونی و دل بدی … مث همون سابق بچه گی هات شک نکن که میشه و میتونی به همه هدف هات برسی … من اون دختر کوچولویی رو دوست داشتم که انقدر تو خیابون نق میزد تا به بستنی قیفیش برسه … الان هم نق بزن … به مدل خودت … زوم کن رو خواسته هات … کجایی عزیز … ؟ باور داشته باش که خدا نزدیک تو هست و عاشق اینه که تو همون پویایی رو داشته باشی …. خیلی بده اگه بخوای بری تو نا امیدی و طرف شیطون رو بگیری … خدا به بنده هاش میگه : من به خاطر تو اون رو از درگاهم روندم و بیرونش کردم ، شیطان گفت خدایا من مخلص تو هستم و به تو تا آخر عمر بندگی و عبادت و سجده می کنم ولی به انسان نه … و خدا هم انقدر که تو براش مهم بودی قید شیطون با اون همه سال سابقه نیک و پسندیده رو زد .. بعد حالا انصافه تو بری و دست بندازی گردن شیطون و به خدا توجه نکنی …
وارد بازی شو ! چه چیزی را از دست می دهی ؟ همه با دست های خالی آمده ایم و با دست های خالی از این دنیا می رویم .. سرزنده باش تا با هم ترانه ای از زیبایی ها بخوانیم و فرصت هم هم اکنون هست و آری ، این گونه است که هر لحظه غنیمتیست .
تاخیر یکی از بزرگترین توهین ها نسبت به خداست و هستی است ؛ خداوند اکنون آماده است … تو میگویی فردا ! خداوند اکنون میخواد که تو موفق شوی ((((()))))) پس، نگو فردا”شنبه” . باید هم اکنون اتفاق بیفتد …زمان دیگری وجود ندارد ؛ این همان جان کلام است … اگر میخوای بالاتر از فرشته ها بروی ……
تولدی دیگر به پایان رسید … مراقب خودت باش
اگر میخواهی مثل آهو و خرگوش تر و فرز و زرنگ بشی ، باید پشت سر خودت ترس شیر و روباه رو حس کنی ؛ از شرایط پیش اومده دیگه ناراحت نباش ، چون این شرایط موقعیتی رو برات به وجود آورده که از الان در همین 5 ماه خودت رو نشون بدی . با درست ازدواج کن و تا به اون حس قشنگ رضایت از خودت نرسیدی ، شب نخواب
Konular
- چگونه یک دانشجوی موفق شویم/ برنامه ریزی صحیح گامی مهم در موفقیت
- نحوه مطالعه و برنامه ریزی
- فصلهای مهم فیزیک کنکور پزشکی دانشگاه آزاد 91
- همایش چرا تا الان برای کنکور شروع نکرده ای ؟!
- جبران عقب ماندگی از آزمون ها
- همایش ویژه سال سومی ها (موفقیت پیش خرید کن)
- مقاله انگیزشی ، تولدی دیگر برای کنکوریها
- حقیقت گمشده (از الانم میشه خوند ؟ دیر نشده)
- آزمون دکتری در آستانه تغییری دیگر/ دوراهی سهم دانشگاهها در پذیرش
- مجتمع آموزشی دخترانه ریحانه الرسول
- معمای آزمون 28 آذر
- شرايط ثبت نام در آزمون ورودي دبيرستان براي سال تحصيلي 95-1394
- در كجا قرار داريم؟
- تاريخچه آموزشي
- آشنایی با مدرسه 179 مسکو
- آشنایی با مدرسه 199 مسکو
- آشنایی با مدرسه زبان های شرقی مسکو
- بازدید از دبيرستان Hibiya
- بازدید از دبيرستان نيشي
- بازدید از مجتمع آموزشي كي يو
- بازدید از مدرسه هومورا
- مراكز فرهنگي و مذهبي ژاپن
- آموزش و پرورش مدارس انگلستان
- آزمونهای علمی دبیرستان
- پذیرش دانش آموز در رشته ادبیات و علوم انسانی از طریق آزمون کشوری در مدارس استعدادهای درخشان و دانش پژوهان جوان جهت سال تحصیلی 95-
- آیین تجلیل از دانش آموزان نی ریز اردی بهشت ماه 1394 با حضور رئیس اداره استعدادهای درخشان
- بازدید دبیران فیزیک سمپاد فارس از نیروگاه خورشیدی شیراز
- بازدید دبیران فیزیک سمپاد فارس از نیروگاه خورشیدی شیراز
- بازدید گروه آموزشی زیست شناسی از مرکز تحقیقات ترانس ژنتیک وابسته به دانشکده علوم پزشکی شیراز
- بازدید مدیران متوسطه اول و متوسطه دوم از مدارس علامه حلی و فرزانگان تهران